در اتاقی که به اندازه یک تنهایی است ،
دل من که به اندازه یک عشق است ،
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد .
من تمام ساده لوحی یک قلب را با خود به قصر قصه ها می برم !
و تو می آیی
بالاخره می آیی ...
فقط کمی دیر کرده ای ! همین !!!
شگفتا وقتی بود نمی دیدم
وقتی می خواند نمی شنیدم
وقتی دیدم که نبود ...
وقتی شنیدم که نخواند ...
و من هنوز حیرانم
حیران همه شبهایی که گذشت و تو نبودی !!!
نویسنده » HIV . ساعت 1:14 عصر روز سه شنبه 86 فروردین 21