بی تو دنیا بر سرم آوار شد بین ما هر پنجره دیوار شد
آنکه اول نوش دارو می نمود بر لب ما زهر نیش مار شد
درد ما در بودن ما ریشه داشت رفتن و مردن علاج کار شد
عیب از مابودن از یاران نبود تا که یاری یار شد بیزار شد
عاقبت با حیله سودا گران عشق هم کالای هر بازار شد
آب یکجا مانده ام دریا کجاست؟ مردم از بس زندگی تکرار شد
عشق کلید شهر قلب است به شرط آن که قفل دلت هرز نباشد که با هر کلیدی باز شود
آنگاه که با دستانت واژه ی عشق را بر قلبم نوشتی سواد نداشتم اما به دستانت اعتماد داشتم .حال سواد دارم اما دیگر به چشمان خود اعتماد ندارم.
صدای خیس بارون رو می شنوی؟ آسمون دلش گرفته...آسمون داره اشک میریزه....... دل خیس آسمون داره داد میزنه . کجایی پس؟ انگار آسمون هم انتظار می کشه.. آسمون داره گریه می کنه.. درست مثل من.. من از شادی اشک می ریزم اون از غصه... آخه من تو رو دارم و اون نداره